-
...
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1390 01:12
غبار زمان آنجلوپولس را در برگرفت. تنها یک لحظه، برای همیشه همه آن نبوغ خاموش شد. پ . ن : هنوز باورم نمیشه، مرگ تئو آنجلوپولس..
-
لحظه ی ، تنها لحظه ی
چهارشنبه 14 دیماه سال 1390 20:30
لحظه ی ، تنها لحظه ی که به پایان نزدیک می شوم. چشمانم را می بندم. دیگر هیچ چیزی را نمی خواهم ببینم. روحم برای همیشه در میان سکوت سرد واژه ها آرامیده، نه دیگر هیچ تقلایی، همه چیز بی آنکه من در کوچکترین حرکت آن تاثیری داشته باشم به پایان نزدیک می شود. بیش از پیش سکوت من را با خود می برد و تنها تصاویری شکسته از تمام...
-
ای کاش
جمعه 9 دیماه سال 1390 21:26
اگر انسانها بدانند که با هم بودنشان چقدر محدود است محبتشان به یکدیگر نا محدود می شود...
-
چشم اندازی در مه
سهشنبه 29 آذرماه سال 1390 20:24
لحظه ی مبهوت و آشفته، اشک از چشمانی غم زده، تنها توصیفی کوچکی از این فیلم بود که به بیننده دست می دهد، هیچگاه فراموش نمی کنم. آشنا شدن من با دنیایی تئو آنجلوپولس، برابر بود با تچزیه تدریجی و شکسته شدن تکه های روحم. آهنگ این فیلم از اینجا می توانید دریافت کنید: دریافت موسیقی متن فیلم چشم اندازی در مه
-
عهد شکن
چهارشنبه 16 آذرماه سال 1390 01:38
EITHER/OR - Part 1 - Soren Kierkegaard - Page 187 Edited and Translated with Introduction and Notes by: Howard V. Hong and EdnaH. Hong Published by : PRINCETON UNIVERSITY PRESS - 1987 [A Spanish Song - Lessing, vol. XVII, p. 281]* ترجمه : مهرداد عهد شکن ایکاش عشق در تمام زمان ها اینگونه بود : عشق - سکوتی سحرانگیز،...
-
ابدیت رویاها
شنبه 5 آذرماه سال 1390 03:20
در انتهای خیابان نمنانک در زیر نور چراغ، هیاهوی برف های نقره ای که هر لحظه از سکوت ابرهای تیره جدا می شوند و بر روی درختان تنهایی نقش می بندند. شب سپید، من تنهای تنها در میان سکوت درختان نقره گون رها می شوم. روحم در رویاهای ابدی، در سکوت بی پایان دوردست ها، جای در بی انتها، تنها یک شب سپید برفی تا ابدیت رویاها... پ ....
-
اشک نوشته ها/ وحشت بی پایان
جمعه 4 آذرماه سال 1390 22:37
این واژه ها هر کدام اشک های من است. اشک های که بر روی کاغذی به وسعت تمام زندگیم ریخته می شوند. نه دقیقه ها و نه ثانیه ها در این لحظه که بی هیچ مقاومتی پیچک های تاریکی من را احاطه کرده اند و از من تصویری شبح انگیز بر واقعیت هایم شکل می ببندند. قابل تحمل نیست. برای غلبه بر وحشت درونم، اضطرابی بی پایان، هرگاه برای لحظه ی...
-
به یاد سهراب
چهارشنبه 5 مردادماه سال 1390 01:05
"خانه دوست کجاست؟" در فلق بود که پرسید سوار. آسمان مکثی کرد. رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت: "نرسیده به درخت، کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است میروی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر به در میآرد، پس...
-
چشم اندازی غریب از زندگی
پنجشنبه 30 تیرماه سال 1390 00:50
احساس ترس وحشتناکی نسبت به همه چیز پیدا کردم و حتی به نوشته های خودم، می ترسم از پوچی، از آن چیزهای که بیان می کنم، من به شکل غم انگیزی تلخ می نویسم و می دانم این نوشته ها بازتاب خودم هستند. البته هیچگاه خودم را در مقام نویسنده نمی دانم ولی می دانم هیچگاه نوشتن امری سرسری نیست و هر نویسنده برای بیان احساسات و بازتاب...
-
گل رُز
چهارشنبه 29 تیرماه سال 1390 02:45
در طلوع صبح سپید درخشش قطرات منجمد شبنم بر برگ های تنهایی، و در گلبرگ های خیالِ گل رُزِ نقره اندود، عشق سرخگون می گردد. عشقی که هیچگاه نمی میرد بلکه زمان آن را به دست فراموشی می سپارد. و در انتظار آن هر لحظه خار های کوچک، روحمان را شکننده تر و رنگ پریده تر می گرداند. پ.ن : از یادداشت ها
-
بارزام - حکمت گمشده
یکشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1390 00:14
بارزام - حکمت گمشده ترجمه : مهرداد باور داشتن ما به جهانمان، اصالت وجودیمان مستلزم آن است که تا هنگامی که آنها وجود دارند. اما این تنها یک آشکارسازی هستی است. دروغ های متضاد خارج از دسترس سطح فهم محدود و اسلوب های مرسوم هستند. اما آنها کم واقعیتی نیستند از آنچه که ما می بینیم و یا لمس و یا حس می کنیم. کلیسایی بی بصیرت...
-
نقدی بر جامعه مدرن / بخش پایانی
دوشنبه 10 آبانماه سال 1389 12:40
می توان گفت نوشته های کافکا بازتاب تمام اجزا و عملکرد این سیستم وحشتناک است. به درستی نمی توان نقطه آغازی را برای حرکت این سیستم متصور دانست. ولی شاید بعد از سورن کی یرکه گور، داستایوسکی ، شوپنهاور، اولین پدیدار شناسی های آن گسست که منجر به وجود آمدن این سیستم شد را باید به فیلسوف آلمانی فردریش نیچه مرتبط دانست. جامعه...
-
نقدی بر جامعه مدرن / بخش اول
دوشنبه 3 آبانماه سال 1389 11:30
کاملاْ پیدا است که در دوران خیلی بدی زندگی می کنیم. جامعه مدرنی که انسان ها را به شکلی بی احساس و بی تفاوت و بی اعتماد نسبت به همدیگر در می آورد. در این جامعه مدرن، مفهوم ها کلیت خود را از دست داده و دچار یک گسست شده اند و نمی توان هیچ هویتی را برای آنها در نظر دانست. در این میان، هویت اجتماعی و فردی انسان معاصر در...
-
بوتیمار
دوشنبه 26 مهرماه سال 1389 14:49
هر وقت که بین من و آدم های اطراف ام فاصله زیادی می افته دیگه خیلی سخت می تونم آنها را درک کنم. احساس می کنم شبیه یک آنالیزگر محیطی شدم که همه چیزهای اطراف ام را که دارم می بینم را تحلیل و تجزیه می کنم ولی وقتی به آدم ها می رسم نمی تونم هیچ چیزی رو از رفتارهای متفاوت شون درک کنم. برای همینه که دیگه نمی تونم با آدم ها...
-
درخت های پاییزی
دوشنبه 19 مهرماه سال 1389 00:45
تو این اولین روزهای سرد پاییزی و سکوت، همه گریه هایم برای ناله های برگ های زیر پایم و درخت های که باید بزودی در تنهایی های خودشون فرو بروند.
-
از روی پلک شب
پنجشنبه 15 مهرماه سال 1389 17:56
شب سرشاری بود. روز از پای صنوبرها، تا فراترها می رفت. دره مهتاب اندود، و چنان روشن کوه، که خدا پیدا بود. در بلندی ها، ما. دورها گم، سطج ها شسته، و نگاه از همه شب نازک تر. دست هایت، ساقه سبز پیامی را می داد به من و سفالیه انس، با نفس هایت آهسته ترک می خورد و تپش هامان می ریخت به سنگ. از شرابی دیرین، شن تابستان در رگ ها...
-
در میان سکوت سرد کوچه
دوشنبه 12 مهرماه سال 1389 23:03
در میان سکوت سرد کوچه که تا انتهای خیابان تنهایی می رفت همه دلتنگی هایم در میان پیچ و تاب های باد گم می شد. و واژه هایم را باد های پاییزی می برد. پ.ن: از یادداشت ها
-
هایکو و روزهای پاییزی
پنجشنبه 8 مهرماه سال 1389 17:21
اولین روزهای پاییزی و سکوت و دیگه از پشت پنجره ای اتافم که رو به کوچه است صدای هیاهوی بازی بچه ها نمیاد. همه چی آرومه ولی من زیاد حالم خوب نیست. سرما خوردم. نمی دونم چرا این تغییر فصل روی اولین نفری که تاثیر گذاشت من بودم! تو این ناخوشی و پریشانی، هذیان هایم ادامه داستان نیمه تمامی شد (مصائب) که تو چند تا پست قبلی...
-
هنرمند
سهشنبه 6 مهرماه سال 1389 18:22
هنرمند حساس تر از دیگران است و بهتر از آنها پلیدی ها و احتیاج های خشن زندگی را می بیند و بعد برای اینکه راه گریزی پیدا کند برای آنکه خودش را گول بزند و صدای قبیله گمشده اش را در قلبش نگه دارد چیزی می آفریند که طنین درد خاموش او را دارد که ادامه رویاهای اوست. دیالوگی از فیلم سفر بهاری - کیومرث درم بخش پ.ن 1 : پیشنهاد...
-
خاستگاه ایمان
دوشنبه 15 شهریورماه سال 1389 01:35
اندیشه ی آدمی را توان دست یابی به مرتبه ی 'ورای عالم' نیست. اندیشیدن همانا شناختن واقعیت های این جهانی ست، نه ایمان، که شناختِ نیروهای فراتر از این جهان است. اندیشیدن، ایمان نیست. ایمان جایی در اندیشیدن ندارد. هایدگر
-
بزرگراه گمشده
یکشنبه 31 مردادماه سال 1389 22:19
Lost Highway written and directed by : David Lynch بزرگراه گمشده نویسنده و کارگردان : دیوید لینچ بعد از مدت ها وقت شد فیلم بزرگراه گمشده اثر لینچ را ببینم. اکثر کسانی که آثار لینچ را دیده باشند می دونند که خیلی سخت میشه در مورد فیلم های او قضاوت کرد. این نوشتار کوتاه را در مورد فیلم های او نوشتم. به هیچ وجه این نوشتار...
-
هزارتوی معماهای زندگی
جمعه 29 مردادماه سال 1389 00:05
هنوز نمی دونم که دقیقا جواب یکی از معماهای زندگیم را پیدا کردم یا نه. یکی از معماهای زندگیم این بود که همیشه این احساس می کردم که من یک جای دیگه دارم شکل می گیرم جایی که نمی دونم دقیقا کجاست. خیلی خیلی بهش فکر می کردم. ولی هیچ وقت جوابی براش پیدا نمی کردم. زمان زیادی گذشت و من فراموشش کردم. شاید به این دلیل بودم که می...
-
مصائب
شنبه 2 مردادماه سال 1389 01:00
آن هنگام که با آشفتگی و بی قراری سر بر بالین نهادم طولی نکشید که خواب بر دیدگانم غالب و خود را یافتم در میان جماعتی افسرده ، دل مرده ، نالان، سر در گریبان فرو برده، به هر کس در آن مجلس می نگریستم روی از من بر می گرداند. هیچ تن از آنان با من سخن نگفتند و مرا به حال خود وا نهادند. در همان حال که چشم به هر سو می نگریستم....
-
...
یکشنبه 13 تیرماه سال 1389 21:02
احساس می کنم پشت چهره آدمهایی که می شناسم دروغی بزرگ آرامیده . دروغی که هر چه بیشتر با رفتارها و حرکاتشان نمایان تر می شود. تنها به خودم این جمله را می گم. زمان می گذرد... تنها آنانی که قلب دارند به یاد می آورند.
-
معرفی کتاب
چهارشنبه 12 خردادماه سال 1389 17:42
دیروز بود که به طور اتفاقی بر روی یکی از پیش خوان کتاب فروشی ها چشمم افتاد به ترجمه هاگاکوره (کتاب یک سامورایی). هیجان زده شده بودم از اینکه که کتاب هاگاکوره به صورت کامل ترجمه شده بود. شاید چند دقیقه طول نکشید که کتاب را گرفتم. کتاب هاگاکوره را دو سال پیش برای اولین بار در فیلم (Gost Dog) جیم جارموش دیدم. فیلم عجیبی...
-
آوای سکوت
شنبه 18 اردیبهشتماه سال 1389 22:39
همه چیز می نوازند تا تو را به سکوت بکشانند. صدای وزش باد در میان انبوهی از درختان تنها . صدای قطرات باران بر روی جاده ای غریب. تو تنها ایستاده ای و آرام سکوت می کنی......
-
مفهومی جدید
شنبه 18 اردیبهشتماه سال 1389 21:33
نه نیستی مطلق .... دنبال یک مفهوم جدید وقتی که آروم از کنار همه چیز می گذری خیلی آروم... لحظه ای که همه چیز سکوت کرده ... تو خودت مفهوم تازه ای را می آفرینی. یک مفهوم جدید ....
-
dunkelheit / Burzum
شنبه 18 اردیبهشتماه سال 1389 00:47
تاریکی / بارزام هنگامی که شب فرا می رسد آن دختر جهان را پنهان می کند در تاریکی غیرقابل رسوخ سرما برمی خیزد از خاک و هوا را آلوده می کند. ناگهان ..... زندگی معنایی جدیدی می یابد. dunkelheit / Burzum When night falls She cloaks the world In impenetrable darkness A chill rises From the soil And contaminates the air...
-
آقتاب غروب کرده و حالا در .....
یکشنبه 22 فروردینماه سال 1389 23:58
آفتاب غروب کرده و حالا در میان تاریکی سرگردانم هیچ نوری نیست. با چشمانی گریان هراسان به اطراف ام نگاه می کنم. صدای شیون و ناله فرشته ها از هر طرف به گوش می رسید. ترس تمام وجودم را فرا گرفته بود بر روی زمین دراز کشیدم. و چشمانم را بستم. همه جا را سکوت گرفته و تنها صدای ضعیف در دوردست ها در میان وزش بادی غریب آرامیده و...
-
رویایی جنگلی خاموش
یکشنبه 23 اسفندماه سال 1388 00:16
آخرین روزهای زمستان در رویایی زمستانی ام، رویایی جنگلی خاموش، ابرهای سفید در میان آسمانی نیلگون در حرکت اند انعکاس نوری طایی رنگ خورشید بر برف های نقره ای. من تنهای تنهام و با چشمانی شگفت زده به اطراف ام نگاه می کنم. وزش باد غریب زمستانی در میان درختان به حرکت در آمده بود و روحم را برای همیشه برد. برد به رویایی کودکی...