یادداشت های مهرداد

درباره ادبیات، فلسفه، سینما و ...

یادداشت های مهرداد

درباره ادبیات، فلسفه، سینما و ...

خاطرات گذشته توی ذهنت ....

خاطرات گذشته توی ذهنت ورق می خوره. نه دیگر هیچ چیز تکرار نمی شود. خاطرهای دور سال های گذشته، خاطرات یک غروب پاییزی، آنجا که آفتاب می رفت پایین بین کوچه، پس کوچه ها، قدم زدن، و اونوقت که خورشید می افتاد پشت سرت، قدم هات را بلندتر برمی داشتی و  می دویدی دنبال سایه ات. سایه ای که تا بی انتها می رفت. 

 

پ.ن :  از یادداشت ها.

اشک نوشته ها / حس مرگ بار تنهایی

  

این واژه ها هر کدام اشک های من است. اشک های که بر روی کاغذی به وسعت تمام زندگیم ریخته می شوند.

  

وقتی که هیچ کس نباشه که باهاش حرف بزنی، وقتی که ناله های تنهایی توی وجودت بلند می شه و تو سکوت می کنی. سکوت،...،...،  اونقدر ساکت و خاموش می مونی که انگار سال هاست که مردی. دوست داری حرف هات رو کسی بشنوه ولی هیچ کسی نیست که صدای تو رو بشنوه. هیچ کس حرف هیچ کسی رو نمی فهمه.  تو تنهایی تو هیاهوی آدم ها.  توی حس مرگ بار تنهایی تنها مرگ برات باقی می مونه. مرگ همدم این تنهایی تو می شه. نه دیگه صدای نیست.... دیگه هیچ چیزی نیست. تو  باید فقط خاموش بمونی. آرام و ساکت. ... .... ....    

 

پ.ن :  از یادداشت ها.

نوشته ای بر فیلم گفتگو با سایه

 

فیلم گفتگو با سایه براساس همان نگاه کوته فکرانه ای که شاید خیلی ها دیگه نسبت به صادق هدایت دارند. ساخته شده. تم اصلی فیلم بیشتر به خودکشی هدایت و ارتباط آن با ترز می پردازد. از دید احمدزاده محقق این فیلم دو خودکشی هدایت به ترز و عشقش به آن مرتبط می شود . شاید اولین خودکشی هدایت با ترز بی ارتباط نباشه. ولی معقولانه نیست که خودکشی دوم هدایت را هم به عشقش به ترز ارتباط بدهیم. از زمان خودکشی اول تا دوم چیزی حدود 31 سال گذشته. و قطعا به هیچ وجه نمیشه دگرگون گشتن شخصیت هدایت با این همه پیچیدگی را در این برهه ی زمانی در نظر نگرفت. قطعا آخرین خودکشی هدایت خیلی حساب شده و دقیق بوده و نمی توان ارتباط آن را با عشقش دانست. خواست هدایت در آخرین خودکشی اش چیزی فراتر از آن بوده که ما بخواهیم به آن دست بیابیم. نمی توان شخصیت هدایت را با آن همه پیچیدگی ها و ابهام ها را آنقدر ساده گرفت . گفتگو با سایه می تونست فیلم خوب و از این بهتری باشه ولی باز هم همان خطای را که اکثر محققان ما نسبت به هدایت دارند را تکرار کرده. تو یکی از سکانس های فیلم کارتی را که ترز برای هدایت فرستاده بود. نشان داده بود. برام جالب بود که تا حالا چرا این کارت های که ترز فرستاده را خانواده هدایت منتشر نکرده اند. تنها متن یکی از کارت پستال ها منتشر شده. توی کتاب از مرز انزوا (مجموعه کارت پستال های هدایت) هم که دارم این کارت پستال منتشر نشده. شاید هم خیلی چیزهای دیگه در مورد هدایت وجود داشته باشه که خانواده هدایت آنها را فاش نکرده. چیزهای که می تونه زوایایی پنهان شخصیت هدایت را نمایان کند.

بارون

تو بارون رسیدی با چشمای خیست
با دستای گرمِ ستاره نویست
تو بارون رسیدی، ترانه رها شُد
شبِ کهنه کوچید، جهان مالِ ما شُد
من از تو شکفتم، من از تو رسیدم
یه دنیای تازه، تو چشم تو دیدم

تو بارون که رفتی، شبم زیرُ رو شُد!
یه بغضِ شکسته رفیقِ گلو شد!
تو بارون که رفتی، دلِ باغ چه پژمرد!
تمامِ وجودم تو آیینه خط خورد!

هنوز وقتی بارون تو کوچه می باره
دلم غصه داره، دلم بی قراره
نه شب عاشقانه س، نه رؤیا قشنگه
دلم بی تو خونه، دلم بی تو تنگه
یه فانوسِ مُرده تو برقِ چشامه
بدونِ تو حسرت همیشه باهامه

تو بارون که رفتی، شبم زیرُ رو شُد!
یه بغضِ شکسته رفیقِ گلو شد!
تو بارون که رفتی، دلِ باغ چه پژمرد!
تمامِ وجودم تو آیینه خط خورد

هنوز وقتی بارون تو کوچه می باره
دلم غصه داره، دلم بی قراره
نه شب عاشقانه س، نه رؤیا قشنگه
دلم بی تو خونه، دلم بی تو تنگه
یه فانوسِ مُرده تو برقِ چشامه
بدونِ تو حسرت همیشه باهامه

تو بارون که رفتی، شبم زیرُ رو شُد!
یه بغضِ شکسته رفیقِ گلو شد!
تو بارون که رفتی، دلِ باغ چه پژمرد!
تمامِ وجودم تو آیینه خط خورد  

 

بارون / یغما گلرویی

 

پاییز یعنی

پاییز یعنی 

صدای خش خش برگها زیر پاها 

 

پاییز یعنی 

قدم زدن بر فرشی از طلا 

 

پاییز یعنی 

پیچ و تاب برگها در هوا 

 

پاییز یعنی 

حس تنهایی در انبوه درختان 

 

پاییز یعنی 

سکوت جاده در هیاهوی درختان 

  

پ.ن :  از یادداشت ها.

یاقوت زرد

 

در دل زمین  

سبز زمردین را پس می زنم تا تو را توانم دید. 

چه زورق زیبایی از میان طراوت دریا عبور می کند 

و در زمانی که هیچ تمایزی میان رنگ ها نیست 

من و تو شاید 

یاقوت زردی باشیم. 

جز هوای تازه، هیچ چیز در میانه نخواهد بود 

سیب ها در باد می رقصند 

و کتاب ها، خیس خیس، در میان جنگل چوب 

زندگی خواهند کرد. 

 

 

جایی که میخک ها 

حتی میخک ها نفس می کشند 

ما برای خود لباس می دوزیم 

لباسی که به اندازه ابدیت یک بوسه زمان می برد.  

 

صد شعر عاشقانه / پابلو نرودا