در انتهای خیابان نمنانک
در زیر نور چراغ، هیاهوی
برف های نقره ای که هر لحظه
از سکوت ابرهای تیره
جدا می شوند و بر روی
درختان تنهایی نقش می بندند.
شب سپید، من تنهای تنها
در میان سکوت درختان نقره گون
رها می شوم. روحم در رویاهای ابدی،
در سکوت بی پایان دوردست ها، جای
در بی انتها، تنها یک شب سپید برفی
تا ابدیت رویاها...
پ . ن : یک شب برفی. همین الان پشت پنجره اتاقم.
شاعرانه منزل کرده انسان در این جهان (( هولدرین ))
فضا کاملن واسم آشناست . همان جا که شب ها با هم قدم
می زدیم .