یادداشت های مهرداد

درباره ادبیات، فلسفه، سینما و ...

یادداشت های مهرداد

درباره ادبیات، فلسفه، سینما و ...

چشم اندازی غریب از زندگی

احساس ترس وحشتناکی نسبت به همه چیز پیدا کردم و حتی به نوشته های خودم، می ترسم از پوچی، از آن چیزهای که بیان می کنم، من به شکل غم انگیزی تلخ می نویسم و می دانم این نوشته ها بازتاب خودم هستند. البته هیچگاه خودم را در مقام نویسنده نمی دانم ولی می دانم هیچگاه نوشتن امری سرسری  نیست و هر نویسنده برای بیان احساسات و بازتاب درک خود از چیزهای که در پیرامون جهان بیرونش اتفاق می افتد. نیاز به این دارد که رنج ها و دردها را به شکل واقعی خود بیان کند.  نیچه سخن زیبایی درباره نویستدگان غمگین و جدی دارد. 

 

"کسی که رنج های خود را بر کاغذ می آورد، نویسنده ای غمگین خواهد شد: اما اگر به ما بگوید از چه رنج برده و چرا اکنون در شادی آرامش یافته، نویسنده ای جدی خواهد بود. "

  

اما مسئله دیگری نیز وجود دارد. هنگامی که ریشه های ناامیدی و تلخی انسانی را در برگیرد دیگر خیلی سخت می توان از این ریشه ها رهای پیدا کرد. و تمام تقلاها به سرانجامی نمی رسد، ولی هنوز احساس می کنم که شاید در درونم پرتوهای ضغیفی هستند که سرچشمه های از زندگی را انعکاس می دهند. لحظه های خوشی که وجود داشته و اکنون به دست فراموشی سپرده شده. لحظه های همجون زمانی که آفتابی در غروبی سرخ فام پایین می رفت و سایه هایمان تا بی انتها می رفت و بی هیچ دغدغه ی می دویدم به دنبال سایه هایمان ، و یا شوغ چیدن شاخه گلی برای معلم، و یا راه رفتن بر روی برگهای پاپیتال و رها شدن در  میان رقص درختان و نغمه باد. خاطره های روزهای برفی که صدای هوش گیاهان در خواب را زیر سپیدی های احساس می کردیم. شاید دیگه هیچ وقت تلخ ننویسم. 

   

گل رُز

 

در طلوع صبح سپید

درخشش قطرات منجمد شبنم

بر برگ های تنهایی،  

و در گلبرگ های خیالِ

گل رُزِ نقره اندود،  

عشق سرخگون می گردد.

عشقی که هیچگاه نمی میرد

بلکه زمان آن را  

به دست فراموشی می سپارد.

 

و در انتظار آن هر لحظه

خار های کوچک، روحمان را شکننده تر

و رنگ پریده تر می گرداند.

 

 

پ.ن : از یادداشت ها