یادداشت های مهرداد

درباره ادبیات، فلسفه، سینما و ...

یادداشت های مهرداد

درباره ادبیات، فلسفه، سینما و ...

اشک نوشته ها/ وحشت بی پایان

این واژه ها هر کدام اشک های من است. اشک های که بر روی کاغذی به وسعت تمام زندگیم ریخته می شوند.

 

نه دقیقه ها و نه ثانیه ها در این لحظه که بی هیچ مقاومتی پیچک های تاریکی من را احاطه کرده اند و از من تصویری شبح انگیز بر واقعیت هایم شکل می ببندند. قابل تحمل نیست. برای غلبه بر وحشت درونم، اضطرابی بی پایان، هرگاه برای لحظه ی که برای فرار از این وحشت گامی به جلو بر می دارم.  بی اختیار دوباره برمی گردم و به پشت سرم نگاه می کنم. اما دیگر همه چیز از بین رفته. و من تنهای تنها، احساس می کنم دارم فرو می پاشم. زندگی یعنی رنجهای بی پایان. زمان هر چقدر که می گذرد من را از درون شکننده تر می کند. تنها بر کنار دریاچه ی از سکوت، برگ ها یکی یکی سقوط می کنند و من در سکوت دریاچه برای همیشه  فرو می روم... 

به یاد سهراب

 
"خانه دوست کجاست؟" در فلق بود که پرسید سوار.
آسمان مکثی کرد.
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن‌ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:

"نرسیده به درخت،
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
می‌روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر به در می‌آرد،
پس به سمت گل تنهایی می‌پیچی،
دو قدم مانده به گل،
پای فواره جاوید اساطیر زمین می‌مانی
و تو را ترسی شفاف فرا می‌گیرد.
در صمیمیت سیال فضا، خش‌خشی می‌شنوی:
کودکی می‌بینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور
و از او می‌پرسی
خانه دوست کجاست."

چشم اندازی غریب از زندگی

احساس ترس وحشتناکی نسبت به همه چیز پیدا کردم و حتی به نوشته های خودم، می ترسم از پوچی، از آن چیزهای که بیان می کنم، من به شکل غم انگیزی تلخ می نویسم و می دانم این نوشته ها بازتاب خودم هستند. البته هیچگاه خودم را در مقام نویسنده نمی دانم ولی می دانم هیچگاه نوشتن امری سرسری  نیست و هر نویسنده برای بیان احساسات و بازتاب درک خود از چیزهای که در پیرامون جهان بیرونش اتفاق می افتد. نیاز به این دارد که رنج ها و دردها را به شکل واقعی خود بیان کند.  نیچه سخن زیبایی درباره نویستدگان غمگین و جدی دارد. 

 

"کسی که رنج های خود را بر کاغذ می آورد، نویسنده ای غمگین خواهد شد: اما اگر به ما بگوید از چه رنج برده و چرا اکنون در شادی آرامش یافته، نویسنده ای جدی خواهد بود. "

  

اما مسئله دیگری نیز وجود دارد. هنگامی که ریشه های ناامیدی و تلخی انسانی را در برگیرد دیگر خیلی سخت می توان از این ریشه ها رهای پیدا کرد. و تمام تقلاها به سرانجامی نمی رسد، ولی هنوز احساس می کنم که شاید در درونم پرتوهای ضغیفی هستند که سرچشمه های از زندگی را انعکاس می دهند. لحظه های خوشی که وجود داشته و اکنون به دست فراموشی سپرده شده. لحظه های همجون زمانی که آفتابی در غروبی سرخ فام پایین می رفت و سایه هایمان تا بی انتها می رفت و بی هیچ دغدغه ی می دویدم به دنبال سایه هایمان ، و یا شوغ چیدن شاخه گلی برای معلم، و یا راه رفتن بر روی برگهای پاپیتال و رها شدن در  میان رقص درختان و نغمه باد. خاطره های روزهای برفی که صدای هوش گیاهان در خواب را زیر سپیدی های احساس می کردیم. شاید دیگه هیچ وقت تلخ ننویسم. 

   

گل رُز

 

در طلوع صبح سپید

درخشش قطرات منجمد شبنم

بر برگ های تنهایی،  

و در گلبرگ های خیالِ

گل رُزِ نقره اندود،  

عشق سرخگون می گردد.

عشقی که هیچگاه نمی میرد

بلکه زمان آن را  

به دست فراموشی می سپارد.

 

و در انتظار آن هر لحظه

خار های کوچک، روحمان را شکننده تر

و رنگ پریده تر می گرداند.

 

 

پ.ن : از یادداشت ها

بارزام - حکمت گمشده



بارزام - حکمت گمشده 

ترجمه : مهرداد


باور داشتن ما به جهانمان، اصالت وجودیمان مستلزم آن است 

که تا هنگامی که آنها وجود دارند. 


اما این تنها یک آشکارسازی هستی است.


دروغ های متضاد خارج از دسترس سطح فهم محدود و اسلوب های مرسوم هستند.


اما آنها کم واقعیتی نیستند از آنچه که ما می بینیم و یا لمس و یا حس می کنیم.


کلیسایی بی بصیرت آنها را انکار می کند.


زیرا اینها کلمات خدا نیستند.


همان خدایی که فرزانه را به وجد آورده.


پ . ن 1 : فکر کنم سخت ترین شعری که ترجمه کردم این شعر بود، این شعر متن موسیقی lost wisdom (حکمت گمشده) - از گروه burzum (بارزام) - یکی از اسطوره های موسیقی بلک متال می باشد. البته من خیلی وقته که دیگر از فضاهای  موسیقی متال فاصله گرفتم و ترجمه متن این آهنگ به پیشنهاد یکی از دوستانم بود.

 

پ . ن 2 : متن را به زبان اصلی در ادامه متن ببینید.

ادامه مطلب ...

نقدی بر جامعه مدرن / بخش پایانی

 

می توان گفت نوشته های کافکا بازتاب تمام اجزا و عملکرد این سیستم وحشتناک است. به درستی نمی توان نقطه آغازی را برای حرکت این سیستم متصور دانست. ولی شاید بعد از سورن کی یرکه گور، داستایوسکی ، شوپنهاور، اولین پدیدار شناسی های آن گسست که منجر به وجود آمدن این سیستم شد را باید به فیلسوف آلمانی فردریش نیچه مرتبط دانست. جامعه ی را که نیچه در آثارش به تصویر می کشاند. جامعه ی است که در آن دیگر تمام مفهوم های وجودی انسان از بین رفته است. انسانی رها شده و سرگشته با مفاهیم که قابلیت پذیرش در این جامعه را ندارد. نیچه تنها راه آن را ابرانسان می داند. اینها همه گزارشاتی است که نیچه از همان گسست خبر می داد. سو گرفتن نیچه به سمت مدرنیته را می توان در تفکر او دید. زیرا نیچه به هیچ کدام از فیلسوفان کلاسیک قبل از خود اعتقادی نداشت و یکسره تمام فلسفه آنها را بی ارزش می دانست. 


بعد از نیچه فیلسوفان و نویسندگان زیادی خبر از این گسست داده اند که می توان آلبر کامو،  ژان پل سارتر و هایدگر را نام برد. از نقطه آغاز این سیستم، حرکت های ساختارشکنانه که بر ضد ساختاریت این سیستم صورت گرفته را می توان به مارکسیسم، سوسیالیسم و خیلی از مکتب های دیگر نام برد. همان طور که قبلا گفتم این سیستم وحشتناک هر حرکتی را از بین می برد. و یا آنکه با رفتاری پیچیده آن حرکت را جزیی از حرکت های خود می کند. 

 
وارد شدن به عصر مدرنیسم و مدرنیته، فیلسوفان و یا نویسندگان این عصر نه دیگر خبر از آن گسست بلکه به شکل های آن و عوامل تاثیرگذارنده آن می پردازند. در فضای پست مدرنیسم و یا پسامدرن ، رولان بارت، ژان بودریار، ژاک دریدا، فوکو و ... را می توان نام برد. تمام این نویسندگان و یا فیلسوفان به تفضیل درباره این گسست از نگاه فلسفی سخن گفته اند. 

 

پ.ن : این بخش پایانی این مبحث بود. به هیچ وجه قصد من از نوشتن این سطور به بررسی کلی این موضوع نبود زیرا این موضوع به مباحث پبچیده جامعه شناسی برمی گردد که از عهده من خارج است. این سطور تنها درک من از وضعیت موجود بود وضعیتی بغرنجی که نمی توان برای آن هیچ راه حلی را پیدا کرد.