یادداشت های مهرداد

درباره ادبیات، فلسفه، سینما و ...

یادداشت های مهرداد

درباره ادبیات، فلسفه، سینما و ...

چند سخن کوتاه از منصور حلاج

خیلی وقت پیش ها بود که هر کتابی در مورد حلاج بود رو می خوندم. امروز بعد از مدت ها  داشتم به کتاب های حلاج نگاهی می انداختم . چند تا از سخنان حلاج را که تو کتاب میرفطروس آورده بود اینجا نوشتم.  سخنان حلاج همیشه برایم زیبا و موجز بوده اند.  

  

خلایق برای جستن او  (خدا) در شبی تاریک سرگردانند و جز اشارتی در نمی یابند، آنها از روی وهم و خیال بسوی خدا می روند و از آسمان ها و سماوات می پرسند : خدا کجاست؟ اما (خدا) در خود آنها است. 

  

مردم مسلمان را یک زیارت (کعبه) است، من باید به زیارت کسی بروم که در جسم و جان من و در خود من است. 

  

روح تو در روح من بیامیخت، چنانکه عنبر در مشک ناب بیامیزد.  

  

اسرار را چنان در دلم گنجانیدی که به تن روان را. اسرار ما به سان دوشیزه ای بکر است که جز اندیشه حق چیزی در آن راه نیابد.
  

چون خدا دلی را فرا گیرد، آن را از هر آنچه جز اوست بپردازد و چون بنده ای را دوست گیرد، دیگر بندگان را به آزارش بر انگیزد تا بنده به او پناهنده شود.

    

آنکه کردار خود را بنگرد، کردار (او = خدا) از او پوشیده ماند و آنکه کار (او) را بنگرد، کار خودش در نظر نیاید. 

  

در دل دارم ذره ای بر کهساران جهان افتادی، همه بگداختی. 

   

شناسی نیست آن را که دم از شناسائی او زند- سپاسی نیست آن را که پایدار بندگی او شود- پرهیز از پیکار با او دیوانگی است، و دل به آشتی او خوش داشتن، نافرزانگی. 

  

وجود من، مرا از وجد غایت کرد، و معروف من، مرا منزه کرد از تعرف به عرفان و از استدلال به عیان، و از فرق و بین....  

 

حقیقت مهرورزیدن، آن است که کنار دلدارت بایستی ، از صفات خود بگذری و به صفات او متصف گردی. 

  

تیر انداز تنها وصل خدواند بزرگ را نشانه می گیرد و تا تیرش به آماج نرسد از جا بیجا نمی شود. 

  

مردمان حج کنند، مرا نیز به آن آرام دل حجی باشد، آنان گوسپندان را قربانی کنند و من خون دل خود را اهدا کنم. 

  

خداوند بزرگ در هر شبانه روز سیصد شصت بار روح دوستی از دوستان خویش را بر می گیرد و در عوض یکی از مخلصان خود جایگزین او می سازد، و بر اثر نگاهی که بر دوستی می افکند هفتاد هزار از آنان را که هواخواه آن دوست باشند می آمرزد. 

 

 

ترجمه چند هایکو

 

در مورد هایکو نوشتن خیلی سخته. به همان سختی هایکو گفتن. هایکو (شعر ژاپنی)، زبان تصویر است. شعری که تنها در چند جمله کوتاه، تصویری را در ذهن خواننده نقش می بندد.  چند هایکوی که امروز ترجمه کردم از هایکو سرایان مشهور ژاپن است. اولین هایکو از نویسنده مشهور ژاپنی ریونوسوکه آکوتاگوا نویسنده کتاب های (راشومون، پرده جهنم، دماغ) است.  

 

 

Akutagawa, Ryunosuke. (1892-1927). 

Green frog,
Is your body also
freshly painted?


Sick and feverish
Glimpse of cherry blossoms
Still shivering.  

 

 

 

ریونوسوکه آکوتاگوا. (1892- 1927). 

 

 

غوک سبز،
آیا تن تو هم نیز 

به تازگی بر آن رنگی زده اند؟  

 

بر آشفته و بیقرار
نیم نگاه شکوفه های گیلاس.
لرزه ی آرام.

Anonymous.

 

Without flowing wine

How to enjoy lovely

Cherry blossoms?

بی نام.

 

بی هیچ شراب سلیسی

چگونه می توان از عشق لذت برد.

شکوفه های گیلاس؟

Etsujin.

 

Covered with the flowers,

Instantly I'd like to die

In this dream of ours!

اتسوجین.

 

پوشیده  شده از گل ها,

دوست داشتم بی درنگ همان دم بمیرم

در میان رویاهایم!

 

ادامه مطلب ...

اشک نوشته ها / ترس


این واژه ها هر کدام اشک های من است. اشک های که بر روی کاغذی به وسعت تمام زندگیم ریخته می شوند.   

 

 

نمی دانم چرا همیشه احساس ترس می کنم و شاید هم  فقط تنها من این طوری نباشم. همه مون به نوعی احساس ترس می کنیم. ترس از نبودن، ترس از نفهمیدن، ترس از زندگی پر از اضطراب و دلهره ، ترس از دست دادن، از این ترس بی پایان هیچ وقت نمیشه راحت شد.

بانوی مهربان، آواز نخوان ، جیمز جویس

 

Gentle Lady, Do Not Sing 
Gentle lady, do not sing 


Sad songs about the end of love;
Lay aside sadness and sing
How love that passes is enough.
Sing about the long deep sleep
Of lovers that are dead, and how
In the grave all love shall sleep:
Love is aweary now. 


  James Joyce 

 

بانوی مهربان، آواز نخوان
بانوی  مهربان، آواز نخوان    

 

نغمه غم‌انگیز تو از مرگ عشق می گوید;
اندوه را رها کن و تنها بخوان درباره این که چگونه عشق ها می میرند.
بخوان از خوابی طولانی و ژرف از معشوقه های که اکنون مرده اند:
و چگونه در گودالی بایستی تمام عشق ها به خواب بروند.
 

عشق دیگر خسته کننده است. 

 

جمیز جویس 

موسیقی مجلسی 

ترجمه : مهرداد 

2009/05/13

نوسان آونگ های بی صدای روحم

کاش می شد به این همه فکرهای جورواجوری که تو سرم می چرخند فکر نمی کردم  تا باعث نشند که هر لحظه من رو از جای خودم بکنند و ببرند تا دورترین نقطه ی که احساس کنم هیچی نیست، هیچ  کسی که باهش حرف بزنم، جایی که هیچ تعلقی بهش ندارم، کاش می تونستم کاری بکنم که این روح سرکشم مثل آونگ های بی صدا هر لحظه به نوسان در نمی آمدند و یا با پرتاب هیچ سنگی، سطح دریاچه روحم به ارتعاش در نمی آمد.