کاش می شد به این همه فکرهای جورواجوری که تو سرم می چرخند فکر نمی کردم تا باعث نشند که هر لحظه من رو از جای خودم بکنند و ببرند تا دورترین نقطه ی که احساس کنم هیچی نیست، هیچ کسی که باهش حرف بزنم، جایی که هیچ تعلقی بهش ندارم، کاش می تونستم کاری بکنم که این روح سرکشم مثل آونگ های بی صدا هر لحظه به نوسان در نمی آمدند و یا با پرتاب هیچ سنگی، سطح دریاچه روحم به ارتعاش در نمی آمد.
سلام ممنون که سر زدی
کتا ب بورخس رو سعی می کنم بگیرم.سرعتم وحشتناک پایینه