یادداشت های مهرداد

درباره ادبیات، فلسفه، سینما و ...

یادداشت های مهرداد

درباره ادبیات، فلسفه، سینما و ...

ما محکومیم


ما محکومیم. محکوم به واقعیت. تنها برای این محکومیم که باید خود را در بند چیزی که همه آن را واقعیت می نامند بدانیم. این نوع ناکامی ها، شکست ها همه برای این بود که من تنها محکوم بودم. همچون اسیر سردابه های ترس و وحشت که خود را در میان انبوهی از اجساد مردگان می دیدم. 

 


و در میان جن زدگانی که تنها شیاطین به آنها رو آورده بودند. نه من این نبودم و شاید هم بودم. خسته ام از روحی که دیوانه وار بر همه چیز چنگ می زند و من را لحظه ی آرام نمی گذارد.من جن زده شده بودم. و تنها روحم به سبب این جن زدگی از هم پاشید و مثل خاکستری بر روی زمین ریخت. نه واقعیت ی وجود نداشت و اگر هم داشت هیچ وقت به من رو نمی کرد.
واقعیت تنها مثل این بود که خودم را بر روی مردابی می دیدم که هر لحظه مرا به پایین می کشاند. ولی خود را با این فکر، که کسی دستم را خواهد گرفت و من را از اینجا بیرون خواهد کشید تسلی می دادم. نه اینها همه واقعیت های بودند که تنها مثل مه وجود داشتند ولی وقتی که در میانشان قرار می گیریم هیچ چیزی نیست. تنها از دور می شد آنها را دید، دست نیافتنی ولی بودند بی آنکه وجود داشته باشند. دست کم از این سیمولیشنی (simulation) که تنها در خیال برایم واقعیت ها عینیت پیدا می کردند خوشحال بودم. آبژه های (objects) گذرا و دست نیافتنی که تنها در خیال می شود آنها را بدست آورد.

پ.ن: تلخ نوشتم. ولی واقعا هیچ وقت نمی شود واقعیت را این چنین توصیف نکرد.