یادداشت های مهرداد

درباره ادبیات، فلسفه، سینما و ...

یادداشت های مهرداد

درباره ادبیات، فلسفه، سینما و ...

مرگ / امیلی برونته

مرگ   

امیلی برونته  

۱۰ آوریل ۱۸۴۵

ترجمه : مهرداد 

 

 

مرگ! ویران کننده بود آن‌ هنگام‌ که من بیش‌ از همه‌ به آن سر سپرده بودم.
من یقین دارم، اعتقاد به شاد زیستن وجود دارد--.
ضربه ای دوباره، زمان همچون شاخه ی خشکیده،
از ریشه شباب ابدیت جدا شده!
 


برگها، بر روی شاخه زمان، به روشنی می رویدند.
پر از شیره و پر از شبنم های نقره ایی؛
پرندگان شب هنگام به زیر پناهگاهشان جمع شده اند؛
زنبورهای وحشی در گردش روزانه به دور گل ها به پرواز درآمده اند.
 


چیدن شکوفه ای طلائی بی آنکه اندوهگین شود؛
گناه شاخ و برگ اش را در سرافرازی اش از بین می برد.
ولیکن‌، در آغوش پرمحبت مادرش،
زندگی تا ابد جریان دارد. جزر و مدی بی پایان.
 


اندوه کوچک من برای شادی از بین رفته،
برای آشیانه ای خالی و نغمه سکوت--
ای کاش در آن لحظه آروزی داشتم، صدای خنده ی بی اندوه ام؛
نجوایی: "زمستان پیش از این تاخیر نخواهد کرد!"
 


و من نظاره گرم! با خوش بختی لایتناهی،
بهار با شاخه های کوچک پربار و زیبا تزئین شده؛
در آغوش می کشم باد و باران و گرمای پر شور و هیجان،
شادمانی بی پایان به خاطر دومین روز ماه مه!
 


اندوه گین ام از آن هنگام که نتوانستم بر فراز گل های سرخ به پرواز در آیم؛
گناهی اضطراب آور و دورشدن از درخششی بی پایان؛
عشق و زندگی ام، ناگریز بودم با قدرتی بی پایان آنها را نگه دارم
از تمام خطاها -- از هر ناخوشی و ویرانی که تنها از آن تو باشد.
 


مرگ بی رحم! برگ های جوان به پایین می افتند و پژمرده‌ می شوند؛
به هنگام غروب، آسمان ملایم توانایی بازگشتن به خاموشی اش را دارد.
نه! در سحرگاه‌ ، تابش نور آفتاب اضطرابم را دو چندان می کند.
زمان! به هیچ وجه دیگر برای من بیش از این تازگی ندارد!
 


ضربه ای شکننده از آن سوی. تنها آن شاخه های متمایز قادر به شکفتن هستند.
در هر کجا نهالی نابود می شود. همیشه به همین شکل بوده؛.
بدین گونه، دست کم این لاشه پوسیده غذایی خواهد بود
اینک برای سراغاز این بهار- بی پایان.

پ.ن۱ : فکر کنم سخت ترین شعری که تا حالا ترجمه کرده ام. همین شعر مرگ از امیلی برونته بوده. سعی کردم واژه های مناسبی را در ترجمه این شعر به کار بگیرم.  

  

پ.ن ۲ : امیلی برونته شاعره و نویسنده  رمان بلندهای بادخیز است. او تنها فقط سی سال داشت که بر اثر بیماری سل در گذشت.    

 

پ.ن ۳: شعر را به زبان اصلی در ادامه متن ببینید.  

 

 

Death, that struck when I was most confiding (April 10, 1845)

 Emily Bronte's Poems 


Death, that struck when I was most confiding
In my certain Faith of joy to be,
Strike again, Time's withered branch dividing
From the fresh root of Eternity!  

 


Leaves, upon Time's branch, were growing brightly,
Full of sap and full of silver dew;
Birds, beneath its shelter, gathered nightly;
Daily, round its flowers, the wild bees flew.  

 

 

 

Sorrow passed and plucked the golden blossom,
Guilt stripped off the foliage in its pride;
But, within its parent's kindly bosom,
Flowed forever Life's restoring tide.  

 

 

 

Little mourned I for the parted Gladness,
For the vacant nest and silent song;
Hope was there and laughed me out of sadness,
Whispering, "Winter will not linger long."  

 

 

 

And behold, with tenfold increase blessing  

Spring adorned the beauty-burdened spray;
Wind and rain and fervent heat caressing
Lavished glory on its second May. 

 


High it rose; no winge'd grief could sweep it;
Sin was scared to distance with its shine:
Love and its own life had power to keep it
From all 'Wrong, from every blight but thine!  

 

 

 

Heartless ' Death, the young leaves droop and languish!
Evening's gentle air may still restore–
No: the morning sunshine mocks my anguish
Time for me must never blossom more!  

 

 

 

Strike it down, that other boughs may flourish
Where that perished sapling used to be;
Thus, at least, its mouldering corpse will nourish
That from which it sprung-Eternity.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد