این واژه ها هر کدام اشک های من است. اشک های که بر روی کاغذی به وسعت تمام زندگیم ریخته می شوند.
قطره های ریز باران بر روی سنگفرش خیابان فرو می ریزند و آسمان، آسمان که نیلگون بود اکنون پرده ای سیاه بر خود افکنده و چه سخت بود که هر طرف را نگاه کردن در حسرت اینکه چهره ای تو را ببینم. ملکه زیبایی ها تو که همچون پریان دریایی بر آغوشی از محبت آرمیده ای،
در شبی از شبهای نقره فام به آسمان چشم دوخته بودم و ستارگان پرفروغ را می نگریستم. به دنبال ستاره ام می گشتم. اما ستاره ای من، دیرزمانی بود که از آسمان فرو افتاده بود و در چشمانت جای گرفته بود. چشمانی که حالا سرنوشت من در آن آرمیده.
پ.ن : از یادداشت ها.